مسکین
غافل ز من مسکین تنها شده ایی ای دل
در شهر خراباتی رسوا شده ایی ای دل
آهنگ سفر داری رو سوی کجا داری
در جمع عزیزانت منها شده ایی ای دل
در کالبد مرداب افسانه عشق و مرگ
چون فاش نمی گویند پیدا شده ایی ای دل
من در ره میخانه تو مست ز غمخانه
در جام که افتادی زیبا شده ایی ای دل
پیوند بتان دیدم در خرقه مینایی
از دیده نهان گشتی مینا شده ایی ای دل
شمع مزارت کو عیش نهانت کو
در دام که افتادی بی پا شده ایی ای دل
سلام ...ازحضور گرم وسبز شما هم استانی عزیز متشکرم شعرهای زیبایی سروده اید [گل][گل][گل]
شاعر این شعر کیست؟
باافتخار لینک شدید ممنون از حضورتون
سلام و عرض ادب سپاسگزارم منتظر نظرات خوب و با ارزش شما هستم
نمیدونی چقد سخته که مجبورم بگم خوبمممم دیگ روبه مرگم .... بگو برمیگردممم
گفتم:خدایا سوالی دارم: چرا هر موقع من شادم همه میخندند، ولی وقتی غمگینم کسی با من نمیگرید؟ گفت:"خنده" را برای جمع آوری "دوست" و "غم" را برای انتخاب "بهترین دوست" آفریدم...!
سلام جناب پایمرد عزیزم.دست مریزاد با این اشعار بسیار بسیار بسیار زیبایتان... در پناه مولا علی موفق و موید باشید برادر خوبم[گل]
خیلی زیبابود من اپم [گل] خوش حال میشم بازدید داشته باشید
احمد جان بسیار زیبا بود[گل][گل]
ما نیز همان گونه سوختیم که آفتاب زمستانی ... آی مردابهای گرداگرد از زندگی تصویری هم بدان صراحت آوردید که از عشق ... لعنت به تو ای روزگار! زمان! زمانه! «حسین منزوی»